خاک پایتان را توتیای چشم می کنم
مشاوره،اجراء و نظارت -----ISSR,SSQR,ISO9001,IATF16949
خاک پایتان را توتیای چشم می کنم
تاریخ : سه شنبه 9 مهر 1392
نویسنده : RmZiRn


هر روز قد می کشی و از کودکی به نوجوانی و جوانی می رسی. بزرگ می شوی. از پله نحیف پدر و مادر بالا می روی و بالا می روی و تک تک قله های موفقیت را فتح می کنی و می رسی به آن بالا بالاها. آن وقت است که از آن بالا دیگر آنها را یا نمی بینی یا کمرنگ و کوچک می پنداری و با طلبکاری فرزند گونه از آنها می پرسی: مگر برای من چه کرده اید؟ و آنها می شنوند و در خود می شکنند و فراموش می کنند.

شبکه ایران – مینا نبئی/ داستان زندگی با تناقض شگفت انگیزش اینگونه آغاز می شود. تو گریه می کنی و دیگران می خندند و دنیا پیش می رود و به راه خود ادامه می دهد و تو به ناز و نوازش پدر و مادر از نوزادی به نوپایی می رسی.بازتو کولی می گیری و آنها کولی می دهند. با تو چهار دست و پا می روند، تاتی تاتی می کنند ، راه می روند و می دوند و از نفس می افتند؛ اما رهایت نمی کنند.

 

 

 

با اشتیاق سوار کالسکه ات می کنند و تو را به پارک می برند. پا به پا و سایه به سایه تو حرکت می کنند؛ مبادا از تاب و سرسره که بالا می روی، پایت بلغزد و سر بخوری یا کودک بزرگ تر و قوی تری آسیبی به تو برساند و اذیت بشوی.

ساعت ها لقمه در دهانت می کنند و تو گوشه لپت نگه می داری و آنها صبوری می کنند . قاشق، هواپیما و ماشین می شود و دهانت باند هواپیما و گاراژ. خلاصه هزار شکلک در می آورند تا دهانت باز شود و تو می خوری و سیر می شوی و آرام به خواب می روی و روزگار می گذرد.

هر روز قد می کشی و از کودکی به نوجوانی و جوانی می رسی. بزرگ می شوی. از پله نحیف پدر و مادر بالا می روی و بالا می روی و تک تک قله های موفقیت را فتح می کنی و می رسی به آن بالا بالاها. آن وقت است که از آن بالا دیگر آنها را یا نمی بینی یا کمرنگ و کوچک می پنداری و با طلبکاری فرزند گونه از آنها می پرسی: مگر برای من چه کرده اید؟ و آنها می شنوند و در خود می شکنند و فراموش می کنند.

آنگاه که وقت ازدواجت می شود، با تمام وجود از هر کجا که شده وسایل آسایشت را فراهم می کنند و تو را راهی زندگی مشترک می کنند و دعای خیر می خوانند و باز روزگار می گذرد و آنها در سراشیبی زندگی می افتند. اینجاست که تو باید عصای دست شوی؛ اما نمی شوی.

و در فشار مشکلات دنیای قسی القلب و بی عاطفه عصر دود و آهن می روی و کالسه کودکی هایت را بزک می کنی و می شود صندلی چرخ دار و نه به سرعت و اشتیاقی که آنها تو را به پارک می بردند، در آرامشی تلخ، در تبمرگ اندوه و درد ؛ آنها را به سرای سالمندان می بری. اگر که از کار افتاده و فقیر هم نباشند و به فکر آن بیفتند که مونسی برای خود پیدا کنند که درد پیری را با او به واگویه بنشینند، شانه های ناتوانشان آماج حمله های خام و بی درد من و تو می شود. دنیای پست فطرتی است این روزگار باز هم می گذرد و می گذرد و می گذرد...
در چین به تازگی قانونی وضع شده است که شهروندان بزرگسال اگر به نیازهای معنوی والدین سالمند خود نرسند و به آنها سر نزنند، زندانی می شوند. ده ها هزار کاربر اینترنتی چینی، این قانون را در فضای مجازی وب مسخره کرده اند و ضمانت اجرایی آن را زیر سئوال برده اند؛ اما هرگز کسی به پیام آموزشی این موضوع برای جامعه بشریت نیندیشند که چرخه این زندگی گریزناپذیر است و هرگز منقطع نخواهد شد و چرخ روزگار به سادگی هرچه تمام تر در جلوی چشمان همه ما آرام آرام به حرکت لاک پشتی اش ادامه می دهد و تک تک ما وانگهی به خود می آییم که روزها و سال ها در پی هم رفته اند و موهایمان نه در کشاکش گندم و آرد که در آسیاب روزگار سفید شده و وقت درماندگی و ناتوانی و رفتن رسیده است.

چندی پیش پای درد دل مادری سالمند نشستم که می گفت: در زندگی بسیار سختی کشیدم. وقتی فرزند هفتمم را هشت ماهه باردار بودم، یکی از فرزندانم سرخک گرفت و چون سرخک واگیر دارد پنج تای دیگر هم از او گرفتند. به هر سختی که بود، این زمان گذشت؛ اما از آنجا که بدنشان ضعیف و مستعد آسیب و بیماری شده بود و در دوره نقاهت به سر می بردند، هر 6 تا با هم اورویون گرفتند... سپس لبخندی زد و گفت خدا می داند این بچه ها را با چه سختی بزرگ کردم و امروز که من نیاز به کمک آنها دارم هفت تای آنها نمی توانند یک مادر پیر را تر و خشک کنند.
تیغ کند این اندوه جگرم را پاره پاره می کرد و بی آنکه چیزی بگویم، تنها گوش می دادم تا شاید تسکینی بر درد تنهایی اش باشد. یادم آمد که کوچک که بودم، پیرها را اصلا دوست نداشتم و سپس به یاد کلام بزرگی افتادم که می گفت: افسوس که جوان نمی داند و پیر نمی تواند.آن مادر سالمند ادامه داد:
در جوانی به خویش می گفتم شیر اگر پیر هم شود شیر است                       چون که پیری رسید فهمیدم پیر اگر شیر هم بود پیـــر است
و بعدا انگار که بغضش در آستانه ترکیدن باشد، گفت: 
                                       حاصل عمرم سه سخن بیش نیست                      خام بدم، پخته شدم، سوختم
آری، درد پیری تنها درد انحطاط روحی و جسمانی نیست، بلکه بار خاطرات و درد تنهایی است که توامان با ضعف جسمانی کشیده می شود؛ اما شاعر گرانقدر،حافظ شیرازی می گوید:
                                        عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی                نفی حکمت مکن از بهر دل خامی چند
پس این ماجرا را نیز بخوانید: چند روز پیش خبری خواندم با این عنوان: «عروس و دامادی که روز عروسی شان به کهریزک آمدند. » و در ادامه چنین نقل شده بود که:
در یکی از روزهای پایان ماه شهریور که خنکای روزهای رنگارنگ پاییز را با خود همراه داشت، آسایشگاه خیریه کهریزک میزبان زوجی بود که در لباس عروس و دامادی در روز عروسیشان، در خاطره انگیزترین و شادترین روز زندگیشان آمده بودند تا لحظات شروع زندگیشان را در کنار جمعی از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها جشن بگیرند. عروس و داماد خوش ذوق پس از حضور در بخش ها تعدادی عکس یادگاری با سالمندان انداختند و آن دو شاهد لحظاتی بودند که سالمندان دعای خوشبختی برایشان می کردند و برخی نیز در گوشه چشمشان اشکی که شاید تداعی خاطرات جوانی خودشان بوده است. همچنین سالمندان در لابه لای آرزوهایشان نکته های کلیدی زندگی را برایشان بازگو می کردند تا در آینده به کار ببرند.
روز سالمند بهانه شد تا از این رسانه به همه مادران و پدران ارزشمند و با تجربه از قول همه فرزندان این مرز و بوم بگوییم: ما را ببخشاید که کوتاهی مان از نادانی است نه از قدر ناشناسی و ....
این خامی دیگ است که در جوش و خروش است                               چون پخته شد و لذت دم یافت خموش است
سالمندان عزیز، دستان پرچروکتان را می بوسم و خاک پایتان را توتیای چشم می کنم و خطوط نجیب و دوست داشتنی پیشانی تان را که ردپای سختی ها و شکیبایی ها برآن هویدا است، تقدیس می کنم. روز و روزگار بر شما گوارا باد.



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست

آخرین مطالب

/
بسم الله الرحمن الرحیم، وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ♥♥♥♥♥ اللّهـُمَّ صَـلِّ عَلے مُحَـمَّد ﷺ وَ آلِـ مُحَـمَّد ﷺ وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم ♥♥♥♥♥ به نام خدایی که ماهی کوچک قرمز را محتاج دریای بی کران آبی کرد... ♥♥♥♥♥ رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا (80/اسراء) پروردگارا ! مرا در هر کاری به درستی وارد کن و به درستی خارج ساز واز جانب خود برایم حجتی یاری بخش پدید آور ! ♥♥♥♥♥ اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً ♥♥♥♥♥ اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ *(۲۵۵)* لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ *(۲۵۶)* اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ *(۲۵۷)*..... صدق الله العّلی العّظیم ♥♥♥♥♥ اللَّهُمَّ صَلِّ علی ، علی بْنِ موسي الرِّضَا مرتضي الامام التَّقِيَّ النَّقِيَّ وَ حُجَّتِكَ علی مِنْ فَوْقِ الارض وَ مَنْ تَحْتِ الثري الصِّدِّيقُ الشَّهِيدُ صلاه كَثِيرُهُ تامه زاكيه متواصله متواتره مترادفه كَأَفْضَلِ ماصليت عَلَيَّ أَحَدُ مِنْ اوليائک... پرودگارا، ‌ بر علي بن موسي الرضاي برگزيده ،‌ درود و رحمت فرست . آن پيشواي پارسا و منزه و حجت تو بر هر كه روي زمين و زير خاك است. بر آن صديق شهيد درود و رحمت فراوان فرست، ‌درودي كامل و بالنده و از پي هم و پياپي و پي در پي، ‌همچون برترين و درود و رحمتي كه بر هريك از اوليائت فرستادي. ♥♥♥♥♥ خیالت راحت ! من همان منم ؛ هنوز هم در این شب های بی خواب و بی خاطره، میان این کوچه های تاریک پرسه می زنم اما به هیچ ستاره ی دیگری سلام نخواهم کرد.. ♥♥♥♥♥ سکوتم را نکن باور..... من آن آرامش سنگین پیش از مرگ توفانم..... من آن خرمن ..... من آن انبار باروتم...... که با آواز یک کبریت آتش می شوم یکسر.... ♥♥♥♥♥ 09141050409